صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

هدیه آسمانی

برای صدرا

پسر نازنینم گفتنی ها ی زندگی بسیار است و نا گفتنی ها بیشتر... برایت با عشق نوشتم پس تو نیز با عشق بخوان ..هر زمان که دوست داشتی بخوان.. و من نگاهم به آینده ای روشن است تا شاید روزی با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم بدرود تا فردایی روشن تر... ...
5 آبان 1390

آلبوم عکسهای صدرا

صدراو بووووش(گربه) خونه نیما یوشیج-خاله الهام وعمو بنیامین-شهریور 90 بندر انزلی_مرداد 90   تولد تولد تولد 9/1/90 محرم 89، نه ماهگی آقا صدرا   عکسهای ناب شش ماهگی   وقتی صدرا کوچیک بود   ...
3 آبان 1390

اولین دریا

   5/٥/٩٠ امروز با عمه مریم ومهشید رفتیم بندر انزلی.هوا خیلی گرم بود.تا از ماشین پیاده میشدیم میگفتی اب اب .منم تو کل مسافرت شیشه آب دستم بودکلی شیطونی کردی کللللیییییییییی   . جمعه صبح 7/5 رفتیم دریا.تو یه قایق ببری داری با یه مایو آبی.کلی تو آب شنا کردی دو ساعتی تو آب بودی بابا محسن تا وسط دریا میبردت تو اصلا نمیترسیدی بااینکه به همه بدنت ضد آفتاب زده بودم سیاه سیاه شدی.تو پسمل ناز منی.عمه مریم هم پشت هم هی هندونه میداد میگفت بدید پسرم بخوره ضعف نکنه.تو هم به هندونه نه نمیگفتی.وقتی از آب اومدی بیرون یه شیشه شیر خوردی واینجوری خوابت برد.  ...
1 آبان 1390

دایره لغات صدرا

پسرم امروز 1سال و6 ماه و1٣ روز سن داره هنوز کامل صحبت نمیکنه،اما کلی کلمه میگه که براتون توضیح میدم: دد  بابا ماما میمی عمو ماه هاپو اتیس(آتیش) بیییم(بریم) باوو(میو/گربه) وقتی با چیزی هم مخالف بیستا نه پشت هم میگه نه نه نه نه نه نه وقتی بهش میگم صدرا چی میگه تند تند میگه تو تو (توپ) آبه آبه آبه بییم (بریم) ناگفته نمونه که صدرا از 8 ماهگی وقتی صدای آهنگ میومد خودشو تکون تکون میداد،کم کم رفت تو کار سر ودستاشو دوتایی میاورد بالا.الان کامل میرقصه دور خودش میچرخه دست میزنه دستاشو میچرخونه انگشتشو میذاره رو لبش(مثلا داره سوت میزنه).خلاصه کل مجلسو ت...
20 مهر 1390

روزایی که تو دل مامانی بودی

عزیزمامان سلام امروز تصمیم گرفتم از امروز تا ..... همه کارای شیرینی که انجام میدیو برات یادداشت کنم تا وقتی بزرگ شدی ودیدی حالشو ببری.منو ببخش چون نمیدونستم میتونم اینجا برات بنویسم.حالا مامانو ببخش،ببخش، ببخش دیگه تا برات هرچی از اون وقتی که تودلم بودی یادمه برات بگم.   یه روز تابستونی وقتی اومدم شرکت حالم خوب نبود اونروز ناهار سبزی پلو با ماهی داشتیم،حالم انقدر بد بود که نتوستم ناهار بخورم این بود که تصمیم گرفتم که برم سونو بیبینم آره ه ه ه ه ه ه یا نه.خونمون رودهن بود تاریخ ١٨/٥/٨٨ صبح بابابا محسن رفتیم بیمارستان دماوند تا ازمایش بدم. ما دوتایی منتظر بودیم راستشو بخوای ترسیده بودیم تا اینکه خانومه اومد گفت ...
18 مهر 1390

تولدآقا صدرا جونم

عزیز دلم دوست داشتنی   تواین یکسالی که تو زندگیمون بودی بهترین وقشنگترین لحظه هارو به ما هدیه دادی.باهم خندیدیم،وقتی گریه کردی گریه کردیم ووقتی درد داشتی درد کشیدیم.وجودت بی نظیر ترین اتفاقی بود که تو زندگیمون رخ داد.خیلی خیلی دوستت دارم وهر قدر که بزرگتر بشی عشق ما هم به تو بیشتر میشه. تولدت مبارک فسقل ...
18 مهر 1390

اولین کلمه

دلبند مامانی اولین باری که حرف زدی ٢٣/٣/٩٠بود،گفتی توپ.دنبال توپ میدویدو میگفتی تو تو. ٦/٤/٩٠ امروز هم برای اولین بار گفتی بابا.منم که میخواستی صدا کنی میگفتی بابا.بابا محسن قند تو دلش آب میشه،میگه معلومه که این پسر باباست.این روزا یاد گرفتی میشماری.البته فقط آهنگشو میزنی.به ده که میرسی میگی دهههههههههههههههههه قربونت برم که شیرینی     ...
18 مهر 1390

لحظه لحظه های بزرگ شدنت

دوست داشتنی من 16/1/89 بردمت کنترل،خانوم دکتر تهرانی گفت ماشالا ماشالا خیلی خوبه،منم گفتم دست شما درد نکنه 6/2/89 امروز ختنت کردیم،خیلی ناناز بودی،گریه هم نکردی،تو پسر لوس مامانی،دوستت دارم دیگه مرد شدیا 11/2/89 امروز وسط اطاق خوابیده بودی داشتی با فرشته ها بازی میکردی،از بالای سرت رد شدم تو هم سرت چرخید،چند بار این کارو کردم تو هم نگاه میکردی،این اولین باری بود که دیدی،حالا به بعد شیر که میخوری با انگشتام باهات بازی میکنم تو هم با چشای خوشگلت اونارو دنبال میکنی 28/2/89 امروز صدات کردم،باهات حرف زدم تو خندیدی،فهمیدم که صدامو میشنوی وحرفامو میفهمی، تمام زندگیمی ٣/٥/٨٩امروز اولین روزی بود که...
12 مهر 1390

نوروز 90

  مرغ وخروس واردک   عید شما مبارک کوچولوی دوست داشتنی من این اولین عیدیه که باهم جشن میگیریم،     من وبابا خدارو به خاطر وجود گلت روزی هزار بار شکر میکنیم    امسال عید ما با مامانی رفتیم مشهد،بابایی وخاله مهسا نیومدن،چون مهسا امسال کنکور داشت.شب تو قطار کلی گریه کردی،همه ها غر میزدن.اما ما تا صبح تورو راه بردیم تا بخوابی،آخرشم ساعت ٧ صبح خوابت برد . خیلی خوش گذشت،روزی که رفتیم باغ وحش همه هاپوهارو دونه دونه نشونت دادم!!!!!تازه سوار یه اسب کوچولو هم شدی. وقتی میرفتیم حرم توی حیاط کلی بدوبدو میکردی .خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت. ...
12 مهر 1390