لحظه لحظه های بزرگ شدنت
دوست داشتنی من
16/1/89 بردمت کنترل،خانوم دکتر تهرانی گفت ماشالا ماشالا خیلی خوبه،منم گفتم دست شما درد نکنه
6/2/89 امروز ختنت کردیم،خیلی ناناز بودی،گریه هم نکردی،تو پسر لوس مامانی،دوستت دارم
دیگه مرد شدیا
11/2/89 امروز وسط اطاق خوابیده بودی داشتی با فرشته ها بازی میکردی،از بالای سرت رد شدم تو هم سرت چرخید،چند بار این کارو کردم تو هم نگاه میکردی،این اولین باری بود که دیدی،حالا به بعد شیر که میخوری با انگشتام باهات بازی میکنم تو هم با چشای خوشگلت اونارو دنبال میکنی
28/2/89 امروز صدات کردم،باهات حرف زدم تو خندیدی،فهمیدم که صدامو میشنوی وحرفامو میفهمی، تمام زندگیمی
٣/٥/٨٩امروز اولین روزی بود که باکمک ٤تا متکا نشستی،منم یه بشقاب میوه شستم وگذاشتم جلوت، خیلی باحالی جیگر،مثل حاجی بازاریا
١٢/٨/٨٩بالاخره تونستی چهار دست و پاراه بری،الان نزدیک دوهفته ای بود که سینه خیز میرفتی اما امروز تونستی یه ریزه چهار دست وپا بری،اما تنبلی چون زودی خسته میشیو بقیه راهه سینه خیز میری،مامان قربونت بشه
١٤/٨/٨٩امروز وقتی داشتی برنامه کودک میدیدی صدای دستای کوچولوتو شنیدم،وقتی برات آهنگ هم میذارم دستاتو تکون میدی،شبا وقتی با بابا میایم خونه یک ساعتی برامون میرقصی ما دوتایی هم کلی کیف میکنیم.عمر مایییییییییییییی
مامان جونی خیلی شیرینییییییییییییییییییییییی،به خدا دوووووووووووووست داریممممممممممممممم
4/12/89امروز بعد از ماهها انتظار دندون پایین سمت چپتون مثل یه مروارید کوچولو اومده بیرون،مامانی جونی مبارکت باشه،امروز برات آش درست کردیم،تازه خودتم کلی آش خوردی.بابا بزرگ بغلت کرده بودو میگفت بابایی قاقا چی میخوای برات بخرم!!!!!!!!مامانی خیلی خنده دار شدی
یادت باشه از امشب دیگه باید قبل از خواب حتمی مسواک بزنی جیگر
٧/١٢/٨٩ عزیز دلم چند هفته ای که دستتو به دیوار ومبلا میگیریو راه میری،یه ذره هم میتونی بایستی، امروز چند قدمی راه رفتی وخوردی زمین،الان تقریبا8 کیلویی،قدتم 56 سانت،یه شکم قلمبه هم داری،آخ خ خ خ خ که نمیدونی وقتی راه میری چه دلی میبری
8/12/89امروز وقتی سر کار بودم مامانی زنگ زدو گفت بیا ببین پسرت چه فوتبالی بازی میکنه،وقتی براش تا سه میشماریم شوت میزنه.تو خود رونالدویی ناناز
تازگیا یه حرفای جدیدی هم میزنی مثل ادبد،قانقو،بابی،آب دهنتم که همش میره
15/12/89امروز دیگه کامل راه رفتی،الهی فدای راه رفتنت.امشب اولین کفشتو برات خریدم،یه کتونی آبی مخمل که وقتی راه میری سوت میزنه،کتونیاتو برات نگه میدارم تا بزرگ شدی حالشو ببری.بابا محسن شب به شب باهات فوتبال بازی میکنه،تازه وقتی به حرفش گوش نمیدی داد میزنه،میگه این باید فوتبالیست بشه.اما تو بازم کار خودتو میکنی