صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

هدیه آسمانی

روزایی که تو دل مامانی بودی

1390/7/18 16:55
نویسنده : مامان مهدیه
734 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزمامان سلامniniweblog.com

امروز تصمیم گرفتم از امروز تا ..... همه کارای شیرینی که انجام میدیو برات یادداشت کنم تا وقتی بزرگ شدی ودیدی حالشو ببری.منو ببخشسوال چون نمیدونستم میتونم اینجا برات بنویسم.حالا مامانو ببخش،ببخش، ببخش دیگه تا برات هرچی از اون وقتی که تودلم بودی یادمه برات بگم.

 

یه روز تابستونی وقتی اومدم شرکت حالم خوب نبود اونروز ناهار سبزی پلو با ماهی داشتیم،حالم انقدر بد بود که نتوستم ناهار بخورم این بود که تصمیم گرفتم که برم سونو بیبینم آره ه ه ه ه ه ه یا نه.خونمون رودهن بود تاریخ ١٨/٥/٨٨ صبح بابابا محسن رفتیم بیمارستان دماوند تا ازمایش بدم. ما دوتایی منتظر بودیم راستشو بخوای ترسیده بودیم تا اینکه خانومه اومد گفت مبارکه.ما دوتایی خوشحال شدیم اونروز به افتخارت ناهار رفتیم چشمه اعلا آبگوشت زدیم تو رگ.از اول میدونستم که تو آقا پسری،به خدا .هر کی ازم میپرسید میگفتم فرقی نمیکنه سالم باشه پسر باشه. همه از اومدنت خوشال بودن.تا اینکه تاریخ١٦/٨/٨٨ رفتیم سونو ببینیم تو چی هستی. بابا هم تواطاق بود آقا دکتر ازم پرسید فکر میکنی بچت چیه؟بعد منو بابایی دوتایی باهم خوابخنده  گفتیم پسره؟!!!!! دکتره هم گفت عینکبببببلللللهههههه پسره.اولین کسی که فهمید مامانی بود(میدونی که تو فقط یه مامانی داری مامان بابا محسن وقتی بابا 17سالش بود فوت کرده)مامانی خیلی خوشحال شد ،بعد خاله مریم وخاله منیر وکل فامیل زنگیدنو بهمون تبریک گفتن.عزیز دلم تو سه تا پسر خاله داری علیرضا محمد ومهدی .بیشتر از هرکی این سه تا حال کرده بودن چون تیمشون تکمیل بود.من از 5 ماهگی دیگه سر کار نرفتم.چون تو ورووووجک خیلی وولمیخوردیو منم همش نشسته بودم که این تورو خیلی خسته میکرد.تو دقیقا 5ماهه بودی که سه تایی رفتیم شمال.خیلی آقا بودی چون اصلا اذیتم نکردی.کلا دوران خیلی خیلی خوبی با هم داشتیمniniweblog.comوقتی صدای قلبتو میشنویدم به ارامشی میرسیدم که تا به حال تجربه نکرده بودم.بعضی شبا وقتی من خواب خواب بودم تو یه لگدایی میزدی که من از جا میپریدمو کلی قربونت میرفتم .بابا که کلی ذوق بود،همش فکر میکرد ببینه کدوم باشگاه فوتبال ثبت نامت کنه بهتره،یا چیکار کنه سربازی نری،یا اینکه چه جوری لباس بپوشی،حرف بزنی،یا هزارتا چیز دیگه.خلاصه اینکه اسم دکترت خانوم پور اعظم بود،خیلی مهربون وخوش اخلاق بود.بهم گفت تو تاریخ 14/1/٨٩ به دنیا میای.اما هفته ای 1بار باید میرفتم .6/فروردین با مامانی وخاله مریم اینا رفتیم پارک بسیج،من وتو هم کلی بازی کردیم.خوشگل مامان من اصلا تنبل نبودم امیدوارم تو هم زبل باشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)