روزایی که تو دل مامانی بودی
عزیزمامان سلام امروز تصمیم گرفتم از امروز تا ..... همه کارای شیرینی که انجام میدیو برات یادداشت کنم تا وقتی بزرگ شدی ودیدی حالشو ببری.منو ببخش چون نمیدونستم میتونم اینجا برات بنویسم.حالا مامانو ببخش،ببخش، ببخش دیگه تا برات هرچی از اون وقتی که تودلم بودی یادمه برات بگم. یه روز تابستونی وقتی اومدم شرکت حالم خوب نبود اونروز ناهار سبزی پلو با ماهی داشتیم،حالم انقدر بد بود که نتوستم ناهار بخورم این بود که تصمیم گرفتم که برم سونو بیبینم آره ه ه ه ه ه ه یا نه.خونمون رودهن بود تاریخ ١٨/٥/٨٨ صبح بابابا محسن رفتیم بیمارستان دماوند تا ازمایش بدم. ما دوتایی منتظر بودیم راستشو بخوای ترسیده بودیم تا اینکه خانومه اومد گفت ...
نویسنده :
مامان مهدیه
16:55